عنایت سیدرضا در سفر اربعین
با باجناقها به نتیجه رسیدیم امسال پیاده برویم کربلا و اربعین حسینی در کربلا باشیم.
گفتم امسال رو بنام شهید سیدرضا صمدانی و به نیابت ایشان می رویم کربلا.
شب خونه پدر همسرم مهمان بودیم مادر همسرم را در جریان گذاشتم و گفتم عکسی از شهید دارید همراه خودمان ببریم.
مادر خانمم درب منزل برادر شهید آقا سید مرتضی مراجعه و پنج قطعه عکس از شهید همراه خود آورد و به هر کدام از ما اعطاء کرد.
ماه صفر سال 1394 شمسی و سال 1438 قمری بود.
بعد از عزیمت به نجف اشرف و زیارت بارگاه مقدس امیرالمومنین امام علی علیه السلام، پیاده حرکت کردیم بسمت کربلا معلی.
حضور ما سه روز زودتر از برنامه صورت پذیرفت.
داخل موکب نشسته بودیم به همراهانم گفتم خدا را شکر هم زیارت آقا امام حسین علیه السلام وهم زیارت آقا ابوالفضل علیه السلام مشرف شدیم حالا که وقت داریم به دیگر زیارتهای عتبات عالیات (کاظمین، سامرا، طفلان مسلم و حر …)برویم.
پرسیدند وسایلمان را چکار کنیم گفتم همینجا میگذاریم و میرویم.
گفتند امن نیست پس یکی دونفری از ماها اینجا بماند.
خندیدم و گفتم نه نیاز نیست.
ما به نیابت شهید صمدانی آمده ایم ان شاءلله خودش حافظ ما و وسایلمان هست.
دلیلی برای نگرانی نیست.
بعد از مقداری بحث و گفتگو به نتیجه رسیدیم که وسایلمان را داخل موکب بگذرایم و برویم.
عصر روز سوم بعد از زیارت اماکن مقدسه رسیدیم کربلا بعد از زیارت رفتم سمت موکب.
نرسیده به موکب متوجه شدیم یا خدا موکب را دزد زده است عجب غوغایی برپاست وسایل زائرین همدانی ها و دیگر زائرین را برده اند.
همراهانم با نگرانی و دلشوره به هم نگاه کردند.
یک مرتبه نگاهشون به من دوختند و مظطرب نگاهم کردند حیران بودم چی بگم با دلهره زیاد به موکب نزدیک شدیم. خدایا اینها کنار وسایلشون بودند دزد وسایلشون رو برده وای بحال ما.
وارد موکب شدیم با تعجب دیدیم وسایل ما همان جا که گذاشته بودیم اصلا جابجا هم نشده و دست نخورده است و بعلت نزدیک بودن به درب ورودی ورفت وآمد زیاد مقداری گرد و غبار خاک بر روی آنها نشسته است ساکها را پاک کریدم وزمانی باز کردیم دیدیم هیچ چیز کم نشده است همه وسایل صحیح و سالم و دست نخورده اند.
شب که در موکب به اسراحت پرداخته بودیم نزدیکیهای اذان صبح در عالم خواب دیدم در موکب نشسته ایم و درب موکب کنار رفت و شهید سیدرضا صمدانی با قامتی بلند، استوار و چهره ای زیبا و نورانی وارد موکب شد و با لبخند سلام کرد من که از نزدیک سیدرضا را ندیده بودم فقط عکسش رو دیده و همراه داشتم با خوشحالی از جایم بلند شدم
و انگار صدسال سیدرضا را میشناسم و آشنایی دارم با خوشحالی سلام کردم وگفتم آقا سیدرضا بفرمائید بنشینید در خدمت هستیم با خنده رویی گفت ممنون اولا آمدم بگم:
زیارت قبول دوم اینکه هیچ چیز از وسایل شما کم وکسر نشده است.
گفتم حضرت آقا ممنون الحمدالله با لطف شما وسیله ای از ما کم وکسر نشده است.
گفت شما از زرند به نیابت من حرکت کرده اید بیمه من هستید من همه جا از احوالتون آگاه بودم شما تا زرند برگردید بیمه و تحت نظر من هستید.
تعارف کردم که آقا بفرمائید بنشینید چای آماده کنم.
نگاه کرد و گفت ممنون باید بروم بین الحرمین آخه امشب با شهدای دیگه مراسم عزاداری و سوگواری آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام داریم امشب شب اربعین است باید برویم حرم آقا
این را گفت و رفت. یک مرتبه از خواب بیدار شدم و پای برهنه تا بین الحرمین دویدم تا منم هم در مراسم شهداء حضور داشته باشم.
راوی زنده یاد سرهنگ پاسدار عباس ایزدی